- مشوه کردن
- زشت گرداندن عیب کردن
معنی مشوه کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناز کردن پخسیدن ناز و غمزه کردن کرشمه کردن
مشوش داشتن
آمیختن، آلوده کردن، گمراه کردن: ذهن او را مشوب کردند
گرازیدن پرویزیدن شکوهیدن خوش آراستن نیک نمودن: (بچشم ماجلوه کرد)، دلبری کردن کرشمه نمودن
بر زبان آوردن، دهان گشودن بزبان آوردن، سخن گفتن: (حتی باین کلمه تفوه نباید بکنی)
فرو ریختن قسمتهایی از سقف و دیوار قنات واریز کردن قنات
گله کردن شکایت کردن
بشوهری پذیرفتن زن مردی را به عقد نکاح مردی در آمدن (دختر یا زن)
زاری کردن، نوحه کردن
دوانیدن دو اسب را با یکدیگر
گوشه کردن ناخن. دردی در گوشه ناخن پدید آمدن عقربک شدن
سفید کردن خانه ها با گلابه
چرک کردن ماده کردن دمل (جراحت)، بچرک نشستن دمل (جراحت و غیره) چرک کردن
سرمایه ساختن، فراهم آوردن سرمایه، مایه ساختن
اندام بریدن، شکنجه دادن گوش یا بینی کسی را بریدن: روا نبود کافران را مثله کردن، شکنجه دادن عقوبت کردن
گرد آوردن با کسی گرد آوردن (روز قیامت) : خدا او را با پیغمبر ص محشور کند، معاشر کردن
خود (خویشتن) را مرده کردن، خود را همچون مرده ساختن: خویشتن مرده کرده بودم و تو مرا زنده کردی، خود را مرده وانمودکردن
گذشتن عبور کردن، کتاب و رساله ای را سریعا مطالعه کردن
محکم کردن، تشدید دادن حرف
ویچاردن
انباشتن آگندن آکندن پر کردن پرکردن انباشتن
بشکل درخت در آوردن: پس موم خواست و از آن نگین نقش برگرفت. طلسمی از آن پدید آمد مشجر کرده، درختکاری کردن
سر گرم کردن، به کار وا داشتن، باز داشتن بکاری سرگرم کردن بکار واداشتن، بازداشتن منصرف کردن (با از آید) : زد تیغ قهرو قاهری برگردن دیو و پری کورا ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا. (دیوان کبیر)
تلاج کردن داد و فریاد کردن داد و فریاد کردن قال و قیل کردن شلوغ کردن: و اگر کس صواب و خطای آن باز نمودی در خشم شدی و مشغله کردی و دشنام دادی
بر گماشتن بر کشیدن سر افراز کردن سرافراز کردن شرف دادن مراقب کسی کردن مواظب کردن: هر که را شغلی بزرگ فرماید باید که در سر یکی را بر او مشرف کند چنانکه او نداند، ناظر و مباشر کردن
همپرسیدن سگالیدن سو باردن (از ریشه پهلوی) رای زدن پند جستن شور کردن رای زدن: و در این معنی با ایشان مشورت کرد و چند کس از کبار و عظام ایمه ماورا النهر قبول کردند که هر یک درین باب کتابی کنند
نگارندن با نگاره آراستن
اوستامیدن تکیه کردن بر اعتماد کردن: (ایمن است از رستخیز افلاک از آنک بر بقای او معول کرده اند) (خاقانی. سج. 517)
شوفتن
تفویض کردن واگذار کردن
پیتا کنیدن، پیدا کناندن، آشکار گرداندن، آشکار کردن: (... زندگی داخلی یک حاکم عیاش را در زمان ساسانیان بر ما مکشوف میکند) (ص. هدایت. سگ ولگرد. 88)، برهنه کردن
رنگین کردن، رنگارنگ کردن
آلوده کردن آلودن
گریه و زاری و نوحه کردن